ستاره و سحرستاره و سحر، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 18 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
مامان زهرهمامان زهره، تا این لحظه: 43 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
وبلاگ امیرحسین و ستاره و سحروبلاگ امیرحسین و ستاره و سحر، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

امیرحسین و ستاره وسحر

مرد صبور و مهربون من روزت مبارک جان دلم....

و این بار برای تو.... تو که آرامش لحظه لحظه ی زندگیمی یک زمانی تصمیم داشتم تنها باشم اما دلم با تنهایی کنار نیومد. تو اومدی و همه ی وجودم لبریز از عشقت شد. یک عشق آسمونی و زیبا زندگی و باهم شروع کردیم با یک دنیا امید و آرزوهای قشنگ کنارت غم و غصه ای نداشتم و هر چی ک بود عشق بود و عشق سالها گذشت و گذشت تا رسیدیم به اینجا. کنارهم موهامون سفید شد و گرد گذر زمان رو صورتمون نشست و چقدر تو زیباتر و خواستنی تر شدی. خدا به ما ، سه تا گل زیبا هدیه داد و اینطوری زندگیمون با معنی تر و هدف دارتر شد. حالا تلاشمون باهم و برای یک هدف غم و غصه هامون باهم و شادیهامون باهم. حالا فقط کافیه یک نگاه بندازیم به چشم ...
25 بهمن 1400

امیرحسینم تولدت مبارکمون باشه عزیزدلم....

سحرگاه یک روز سرد  و برفی از ماه بهمن چشمت و به این دنیا باز کردی شیرین زبونی کردی هر چند با تاخیر باهم قدم زدیم و بازی کردیم هرچند با تاخیر اما بهر حال روزهای هوبی داشتیم . از خاطره ها و آرزوها چیزی نمیگم چون حتما بغض لعنتی خفه م میکنه. رسیدی به سن مدرسه و لحظه ی تلخ سنجش و دنیایی ک روی سرمون آوار شد. اسمش معلولیت ذهنیه بازم لطف خدا شامل حالمون شد و بهمون دل گرمی و صبر عنایت کرد. سالهای مدرسه گذشت وگذشت تا رسیدی به امروز ...... عزیزدلم جاااانم پسرم  قربون اون ذهن کم توان و قلب بزرگ و مهربونت برم شناسنامه ت عکس دار شد. پشت لبت سبز شد و بهمون یاداوریمیکنه ک مرد شدی این س...
2 بهمن 1400

دلتنگی

#دلتنگی #دلتنگی چه واژه ی تلخ و غریبی . چه حس سرد و سنگین و غم انگیزی کاش دلتنگی مثل اشک بود می ریخت و تموم می شد می ریخت و سبک می شدی اونوقت مجبور نبودی هرروز این حجم از دلتنگی و دنبال خودت اینطرف و اونطرف ببری. آقاجووون عزیز دایی مهربون پدر صبور و دلسوز و دوست داشتنی رفتن و پرکشیدنت یک کوه دلتنگی و غم و تنهایی و بیکسی رو رو شونه های ضعیفمون گذاشته. مگه میشه زیر بار این همه غم دووم آورد. همه ی ما اگه جونی داشتیم اگه صبری داشتیم اگه قدرتی داشتیم بخاطر این بود ک تو پشتمون بودی . تو حمایتمون می کردی. تو راهنماییمون می کردی. نگاه گرمت، لبخند مهربونت،صلابت گفتار و رفتارت،عظمت راه رفتنت به ما ج...
27 مرداد 1400

دختر_زیبای_اوتیسم_من_سحــــــر

مادر فرزند اوتیسم گاهی مجبور همه ی سالهای عمرش و مثل مادر یک نوزاد تازه متولد شده زندگی کنه بدون دریافت یک کلمه از بچه ش از حالات؛رفتار و گریه هاش بفهمه گشنشه؛تشنشه؛خوابش میاد یا جاییش درد میکنه گاهی مجبوره تا آخر عمر مثل مادر یک کودک نوپا زندگی کنه حواسش باشه بچه ش از بلندی پرت نشه؛تو پارک گم نشه؛با اشیای خطرناک بازی نکنه و چیزهای غیر خوراکی نخوره. گاهی مجبوره تا زنده س مثل مادر یک کودک دوساله بچه ش و ببره دسشویی و بشوره  حتی گاهی مجبوره تا آخر عمر پوشکش کنه گاهی مجبوره تا زنده س غذای بچه ش و تو دهنش بذاره و بالاسرش بایسته تا اون غذاش و بدون ریخت و پاش بخوره یک مادر فرزند اوتیسم اگه خیلی خ...
7 مرداد 1400

آقاجون مهربوون روحت شاد

پدر رفت و برای دوباره دیدن خنده ها و آغوش گرمش چشمهایمان به در دوخته شده زود بود آسمانی شدنت سلام مارو به همه عزیزان خفته درخاکمون برسون. آقاجون مهربوون روحت شاد ...
29 ارديبهشت 1400

فـرشـتہ اتیــسم مــن

فـرشـتہ اتیــسم مــن سحرجانم دختر ڪم چقدر خوب بود اگر متفاوت نبودے دلم لڪ زده بگی《مامان》 دلم تنگه براے حرف زدنت دلبـندم! عزیـز دلـم! حـرف بـزن حـرف بـزن  با من تا تموم بشه این ڪابوس انتظار بذار ڪمی قرار بگیره این دل بی قرارم. نفسم! امروز روز جهانی معلولین است و باز تنها ڪاری ڪه ازم  بر میاد اینہ  ڪه بهت بگم : روزت گرامی باد عشـق مامان #درڪم_ڪن #اتیسم #اتیسم_را_دریابیم ...
13 آذر 1399

دختر زیبای کلاس اولی شدنت مبارک😍😘

جشن شکوفه ها دخترم؛ امروز سرنوشتی از شور و شوق در دبستانی شدنت رقم زده خواهد شد. امروز روز جشن شکوفه زدن دانایی توست. با تمام وجود شکوفا شو و عطر دل انگیز دفتر و مدادهایت را روی خاطراتت بپاش و با چشمهای مشتاق برای دانستنت  برگهای ندانسته هایت را عقب بزن دختر زیبای من شیرینی زندگیم کلاس اولی شدنت مبارک😍😘 ...
15 شهريور 1399